در دل کوچهپسکوچههای شهری کوهنشین، جایی که نسیم همیشه بوی گلاب و پشم تازه میآورد، دستانی ماهر سالها بافتند، اما نه فقط گرهها را بلکه رویاها را.
گفته میشود از زمانی که دل، دچار شور شد، نقشهها رنگ دیگری گرفتند. دیگر خبری از گلهای تکراری نبود. پرندهها بال گشودند، شاخهها رقصیدند و پیچکها تا آسمان قد کشیدند.
فرشی که پیش روی شماست، نتیجهی همان بیقراریست؛ شورِ عاشقانهای که بینیاز از واژه، در تار و پود تنیده شد. نامش را گذاشتند: شور عشق.
زمین لاجوردی آن، آسمان شبهاییست که در دلش آه کشیده شد؛ پیچشها، مسیرهاییاند که دل رفت و بازگشت؛ پرندهها، نغمههاییاند که بیصدا از دل و دست برخاستند.
میگویند وقتی آخرین گره زده شد، اشکی بر زمین افتاد؛ نه از اندوه، که از سبک شدن. چون آنچه باید گفته میشد، بافته شده بود
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.